قدس آنلاین - رقیه توسلی: باز تپش ها و سلام ها و بغض ها را در بقچه ای چیده، آقاجان... باز هوای زیارت بهارتان، زیر و زبرش کرده... سفر به سبزترین خطّه آرامش...
با لبخندی وارونه به کم و کاستی ها، باز یک دل سیر از شما گفته... از دلتنگی هایی که نرسیده به حرم ذوب می شوند و نامرئی... از راه دوری که بسیار بسیار نزدیک است...
گفته از امام رضایی که درخورترین مهربانی ها را هربار هدیه می دهد و بقچه رنگ و رو رفته مهمانانش را بر می دارد... و کریم تر از آن است که با پُرقیل وقال ترین زائرانش خلوت نکند...
ای هشتمین چراغ هدایت! دل، جاودانه های این جهانِ گذرا را دوست دارد... شما را که هیچ وقت غریبه نبوده و نیستید، سلطان...!
دل، خراسان تان را دوست دارد... شوق ایستادن روبروی صحن و سرایتان را... آن چلچراغی که غصه ها و دردهایش را سامان می دهد...
انگار امروز باید از دل هایی نوشت که پرواز کردن، بلدند... آمدن را... زیر سایه امن و آرام تان، دگرگون شدن را... پرنده شدن را...
باید حرف بال ها را وسط کشید... حرفِ برهوت و بهشت را... از چشم های لرزانی گفت که به هوای گذر از رنگ ها، مسافر می شوند... از دل هایی که می گریزند از خود... از نفس... از خانه... از رخوت... از ماندن و ندیدن...
از آنها که می دانند چه شور اسرارآمیزی دارد رسیدن و بقچه عمر را دستِ عاشق دادن... دستِ شما که دیوانگی از دل برمی دارید و مرهم هستید.
نظر شما